کربلایم ارزوست

دیرگاهیست که افتاده ام ازخویش به دور....
 خانه
قرارعاشقے،بہ‌وقت‌عاشقے
ارسال شده در 9 خرداد 1399 توسط مآھ‌ڪوچڪ♥️ در بدون موضوع

آخرین دانه تسبیحش را با ذکر سُبْحَانَ‌اَللّٰهْ انداخت تسبیح را روی سجاده‌ےسفیدرنگش گذاشت.نگاهش افتاد به صحیفه سجادیه کوچک قهوه‌اےرنگش لبخندی زد انگار بےآن کارش کامل‌نمےشد،با خودش عہد کرده بودکہ‌تمامش‌رابخواند نقش و نگارهاے زیباےاطراف‌این‌کتاب خودنمایےمے‌کرد.  بِسْمِ‌اَللّٰهْ مےگوید…  و صفحه‌ےعلامت‌زده‌اش‌راباز مے‌کند.فراز به فراز همراه معنابا دقت‌وتامل‌میخواند… ★تازمانےکہ چشمش‌بہ‌هدایت گشوده‌شود و کنار رود ابرهاے کورےازبرابر چشمانش‌و ستم‌هایش را برخود شمارد و بیندیشد در موردمخالفت‌هایش از پروردگارش و ببیند گناهان کبیره‌اش را وسرپیچی‌هاےعظیم خودرا…. اشک از گونہ‌اش سر میخورد سد چشمانش لبریز شده فقط به این فرازخیره شده، غرق‌افکارش مےشود این افکار او را با آن روزهاے تیره مےکشاند… همان‌هایے ڪہ مایہ شرمسارے اش بود ،همان هایے که پر از غفݪت بود ،پر از دوری خداوند،و نزدیکی شیطان همان‌هایے کہ پر از گناه بود روزهایے کہ می‌توانست بهترین روزهاے نوجوانےاش باشد،همراه با یاد خدا، اما هر روز را به شیطان سلام مےکرد… به خاطر کارهایش از بندگان خدا بیشتر از خدا مےترسید  فارغ از اینکه خدا‌هر روز برایش پیغام مے‌فرستاد هر روز پیغام هایے که بےجواب ماند از طرف او…  آنقدر در سن کم غرق گناه هاے کوچڪ و بزرگ بود که حقش بود خدا رهایش ڪند… اما‌رهایش‌نڪرد…  آنقدر پیغام فرستاد تا او جواب داد بعد از جوابش آنقدر در نیمہ هاے راه کار را رها کرد و به گناه بازگشت ڪہ‌لایق رهاشدن بود لایق‌ بودنِ مصداقِ ‌اَلْضَالِّیٖنْ…. اماخدایش رهایش نکرد، دستش را گرفت، او را از این مرداب بیرون کشید، هدایتش کرد…  غمگین، دل شکسته ،شرمگین از خدا…  از °امام زمان عج°…  از…. آمدبہ‌درگاه حضرت عشق…  وقت زانوزدن، گریستن، وقت التماس‌است‌به‌درگاه کسی که همیشہ درمقابلش‌گناه کردواز او شرمگین‌نشد…  ★با دلےامیدوار‌ و شرمسار به سویت روی آورد و با اعتماد بہ تو بہ سمت تو برگردد…  ★در برابرت بہ‌زاری بایستد و از روی فروتنےچشم به زمین بدوزد و در برابر عزتت با خوارے سربہ زیر افکند و با تو فاش کند رازے که تو بهتر از آن آگاهے و با خضوع بشمارد گناهانش را یڪ به یڪ با تو ڪہ دقیقا آن‌هارا مےدانے…  خدایا منم همانے ڪہ نجاتش دادےبه سویت آمدم خستہ، پشیمان ،ناراحت و نگران، دستم را بگیر مهربانم خودت فرموده اے: اُدْعُونِے اَسْتَجِبْ لَڪُمْ…  درقرآنت‌گفته‌اے ڪہ مےپذیرے توبہ بندگانت را… وَتُحِبُّ اَلتَوَّابِینْ… ★الهی رحم کن به تنهایےام در برابر قدرتت و تپیدن دلم از ترس ات… فَقَداَقَامَتْنِے یَارَبِّ ذُنُوبِےمَقَامَ الخِزْےِ بِفَنائِڪـــ… اِقْبَلْ تَوبَتِے…  ★مرا چون ناامیدان از رحمتت برنگردان…  به خود می آید گونه هایش‌خیس ،چشمانش پر از اشڪ و دستهایش لرزان است. یاد آن روزها برایش پر از اشک و آه است، پر از درد….چند سال میگذرد از آن روزها، روزهایی ڪہ تداعے کننده آن تلخےهاست. روزهایی که درس‌عبرت اند… سجاده‌اش‌را‌جمع میکند در مقابل آینہ مےایستد به خودش نگاه میکندبہ این همہ تغییر…خدا را برای این نعمت شکرمیکندنعمت ترک گناه ،نعمت لیاقت این ترڪ از خدایی که هرگز از او پشیمان نشدوبعد از هر بار شکستن عهد با او،اورا به سمت خودش دعوت ڪرد… چہ ڪسےجز تو با بنده‌اش چنین است… 

 اَنٺَ‌ڪَہْفِے…. 

رَبَّنَااِهْدِنَاصِرَاطَ‌اَلمُسْتَقِیم… 

پ.ن:لحظہ‌اےدرنگ درصحیفہ‌اے لبریزاز نور،معنویت وعشق،صحیفہ سجادیہ  

قرارعاشقے،بہ‌وقت‌عاشقے…

دعای۳۱،صحیفه سجادیه

2 نظر »
هر روز غربتش بیداد میکند...
ارسال شده در 14 اسفند 1398 توسط مآھ‌ڪوچڪ♥️ در بدون موضوع

​بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز غربت مولایم فریاد میزد…
هروز غربتش فریاد میزند…دیروز جوردیگری بود…  من هم جوردیگری بودم…

اصلا سحرش هم جوردیگری بود…

حتی اذانش…

ظهرش…

حتی حالا که مینویسم هم غربتش بیداد میکند…

دلم میخواهدبازبنشینم فقط اشک بریزم…

یکباره به یادش افتادم ،انگار فقط همان تلنگر کافی بود،تاتمام روزم رابه یادش باشم… وسط نماز به یادش افتادم که “او” هم اکنون نمازمیخواند،که ازغفلتمان محزون است،که به یادش نیستیم فقط جمعه تاجمعه شاید سری به اوبزنیم…

مشغول هرچیزی غیراوهستیم هرچیز…

نزدیک عید که شدیم عده ای به فکرتغییردکورخانه ،تغییرمبل و….هستند که مبادا ازفلانی کم بیاوردند!!!

حالاهم که مشکل روزمان شده کرونا…هرلحظه به فکرش هستیم… 

درسته که باید به فکرش باشیم چون یک مشکل بزرگه…اما،مگرغیبت “اقا” هم یک مشکل بزرگ برایمان نیست…

همه اش تقصیرماست که غیبتش طولانی وغربتش زیاد شده…

دیروز ‘’ او” را دیدم…

دراسمان صبح…دراذان ظهر…درآن عصردلگیرومغموم…درآن غروب اغشته به خون…وآن شب به ظاهر ارام که نمیخواست غمش رافریادبزند…دراین کوچه پس کوچه های شهر…درچشمان آن کودک مسلمان هندی ای که خانواده اش راکشتندبه جرم مسلمان بودن…درکنارهر مظلوم…

درکنارهمانی که عزیزش مبتلا به کرونا شده…

میبینم که این دنیای خرابه، بی او بیت الاحزان است…

اما چه موقع بیدار میشویم

چه موقع ازخواب غفلت بیدارخواهیم شد…

حضرت یار، تاکی اشک بریزد،بیم دارم ،بیم چشمانش که با آن همه اشک چه خواهد شد، بیم قلب مهربانش که بارهاوبارها ازکارهای ما درد میگیرد و فشرده میشود…

مارا که “سربازش” مینامند برای اربابمان چه کردیم؟؟؟

سهم شما یک صلوات…

یک دعای فرج و…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به_قلم_خودم

نظر دهید »
خدای مهربان
ارسال شده در 13 بهمن 1398 توسط مآھ‌ڪوچڪ♥️ در بدون موضوع

ببین چه قشنگ میگه:??

?مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ..
من که دو قلب[♥️]

درون سینه‌یتان نگذاشته‌ام

که جز من دلبری داشته باشید…

نظر دهید »
اولین واخرین نمـــــــــــــــــــــاز
ارسال شده در 5 دی 1398 توسط مآھ‌ڪوچڪ♥️ در بدون موضوع

ادامه »

نظر دهید »
راهِ رفتن:عشق،شور،تلاش...
ارسال شده در 21 مهر 1398 توسط مآھ‌ڪوچڪ♥️ در بدون موضوع
خ​ازڪجاشروع میشود؟؟؟ ازیڪ محرم… یڪ عاشورا… یڪ صفر… یڪــــ اربعین…? چندسالی میڱذرداز آغاز آن شوق… چراتابہ حال درموردش نه چیزی گفتہ ونه نوشته بود… چہ میتوان گفت از آن روزهایے ڪہ سراسرش همہ تڪراربود و تڪــراربود و تڪــــرار… حسین ڪہ بود:امام سوم، فرزندعلےوفاطمہ، نوه ےرسول خدا، و… ،داستان ڪربلاراهم میدانست اما… . زائرانش دراربعین همہ سراسر شوق اند… امامگراوشوقےداشت، غرق دردنیای تڪرارےبود، غرقِ دربےخبرے… صحبت از زیارت میشود، زیارتےڪہ راهش طولانیست، عاشقان بےواسطہ می آیند… امامگراوعاشق بود… پس شوق چہ؟؟؟ بہ یڪباره درنجواهاےشبانه بایار، ڪلنجارهاباخود، ونگاه حضرت مادر، دردلش آرام میگرید… گویا جرقہ اے میخورد. چرابرای راهی شدن همہ چیزجورنیست؟؟؟پس شوق چہ؟؟مگرمیشودبی شوق راهےشد، ڪــربلایے شد؟ چہ برسرش امده، ترسیده ومحزون گوشہ ےاتاق ڪزڪرده، ازپنجره بہ اسمان می نگرد. چرا آسمان ابریست ، همه چیزبا اوسخن میگوید. قلبش ازجاڪنده میشود.اگرنشود؟اگرنرود؟؟? یڪ باره این همہ تغییر، حــســیــن باتوچہ ڪرد؟؟؟ تمام وجودش پرازعشقِ بہ حــســیــن است.  پس چرا راهے نمیشود؟هنوزگیراست…پس تلاش چہ؟ تلاش برای رفتن، صحبت باخانواده، پیگیرۍ..  نبایداینجابماند… ناامید نمیشود، راه رسیدن بہ معشوق سخت است!! یڪ روزخاص، ناگهانے، یڪ ظهر ڪارتمام، بعداز اشڪها و التماس های فراوان…هم عشق، هم شوق، هم تلاش…بــــراـــــے رسیدن بہ حــــســـیـــــن❤ حسی دروجودش بودڪہ خیال میڪرد با یڪ باردیدن رخ محبوب آرام میشود. آرام و قرار نداشت…? ◼گفتم ببینمش مڳرم درداشتیاق ◼ساڪن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم امّّّــــا… خاتمہ نیافت ڪه هیچ چندین برابرشد! مگرشورِعشقِ حسین خاموش شدنیست… آن سال همہ چیزش فرق داشت. بہارش، رمضان و شب قدرش، عــاشــورایش، اربعینش… ان شوق تمام ناشدنی تاابد دروجودش خواهد ماند، همین شوق اورا به ڪــــربـــݪا ڪشاند. تمام ان قدم ها، عمودها، آن غروب و گنبد حضرت عباس?دیداراول، آن خاطرات، رود خجل فرات? جمعیت عظیم، آن دقیقہ های عاشقی در بین الحرمین، مزه ی فراموش نشدنی چای های موڪب ها و آن قدم هایی ڪه شاید لحظہ اےبا مولایمان مهدے عج همراه شده باشد… وصف ناشدنےترین حسش بود اماچرا امسال جامانده؟؟؟ صبر سخت است… 365طلوع را به انتظار نشستن سخت است، طاقت می اورد؟ ◼حڪایتی شده حسین ڪربلای من… ◼چراتموم نمیشه این غصہ های من… آقـــــا ڪـــــــربݪآیم نبرے میمیرم…
نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3

آخرین مطالب

  • نرگس_مقاومت
  • بخارچاي
  • هوالمحبوب
  • متن زیارت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
  • سیدتےومولاتے
  • قرارعاشقے،بہ‌وقت‌عاشقے
  • هر روز غربتش بیداد میکند...
  • خدای مهربان
  • اولین واخرین نمـــــــــــــــــــــاز
  • راهِ رفتن:عشق،شور،تلاش...

آخرین نظرات

  • مآھ‌ڪوچڪ♥️  
    • کربلایم ارزوست
    در قرارعاشقے،بہ‌وقت‌عاشقے
  • مهتاب  
    • http://najhlestan.kowsarbloj.ir>
    در قرارعاشقے،بہ‌وقت‌عاشقے
  • مآھ‌ڪوچڪ♥️  
    • کربلایم ارزوست
    در داستانــ طلبهـ شدنمــ
  •  
    • وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
    • تازه های کوثر
    در داستانــ طلبهـ شدنمــ
  • مآھ‌ڪوچڪ♥️  
    • کربلایم ارزوست
    در داستانــ طلبهـ شدنمــ
  • بهار  
    • بهار
    در داستانــ طلبهـ شدنمــ
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

کربلایم ارزوست

کوچ تاچندمگرمیشودازخویش گریخت...

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان