بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز غربت مولایم فریاد میزد…
هروز غربتش فریاد میزند…دیروز جوردیگری بود… من هم جوردیگری بودم…
اصلا سحرش هم جوردیگری بود…
حتی اذانش…
ظهرش…
حتی حالا که مینویسم هم غربتش بیداد میکند…
دلم میخواهدبازبنشینم فقط اشک بریزم…
یکباره به یادش افتادم ،انگار فقط همان تلنگر کافی بود،تاتمام روزم رابه یادش باشم… وسط نماز به یادش افتادم که “او” هم اکنون نمازمیخواند،که ازغفلتمان محزون است،که به یادش نیستیم فقط جمعه تاجمعه شاید سری به اوبزنیم…
مشغول هرچیزی غیراوهستیم هرچیز…
نزدیک عید که شدیم عده ای به فکرتغییردکورخانه ،تغییرمبل و….هستند که مبادا ازفلانی کم بیاوردند!!!
حالاهم که مشکل روزمان شده کرونا…هرلحظه به فکرش هستیم…
درسته که باید به فکرش باشیم چون یک مشکل بزرگه…اما،مگرغیبت “اقا” هم یک مشکل بزرگ برایمان نیست…
همه اش تقصیرماست که غیبتش طولانی وغربتش زیاد شده…
دیروز ‘’ او” را دیدم…
دراسمان صبح…دراذان ظهر…درآن عصردلگیرومغموم…درآن غروب اغشته به خون…وآن شب به ظاهر ارام که نمیخواست غمش رافریادبزند…دراین کوچه پس کوچه های شهر…درچشمان آن کودک مسلمان هندی ای که خانواده اش راکشتندبه جرم مسلمان بودن…درکنارهر مظلوم…
درکنارهمانی که عزیزش مبتلا به کرونا شده…
میبینم که این دنیای خرابه، بی او بیت الاحزان است…
اما چه موقع بیدار میشویم
چه موقع ازخواب غفلت بیدارخواهیم شد…
حضرت یار، تاکی اشک بریزد،بیم دارم ،بیم چشمانش که با آن همه اشک چه خواهد شد، بیم قلب مهربانش که بارهاوبارها ازکارهای ما درد میگیرد و فشرده میشود…
مارا که “سربازش” مینامند برای اربابمان چه کردیم؟؟؟
سهم شما یک صلوات…
یک دعای فرج و…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به_قلم_خودم
آخرین نظرات