اولین واخرین نمـــــــــــــــــــــاز
بسم الله الرحمن الرحیم …
اطمیون
#به_قلم_خودم
ازتیغ دم مزن که همه مست شهادتیم حرف ازحرم مزن که همه کوه غیرتیم
بربام سامراو دمشقیم و کربلا عاشق قسم به عشق نمیترسد از بلا
روایتی غریب از شهیدانی غریب وبی سر…سربازان بانوی درد کشیده دمشق.شهیدانی از(لشکرفاطمیون)… ?
هوا خیلی گرم بود این هوای گرم کارعملیات راسختترمیکردگرمای این بیابان واین روزها مرابه یادگرمای سوزان و نفسگیر کربلا می انداخت.به یاد لبهای تشنه ارباب و کودکان به یادچشمان نگران خانم زینب کبری س?
دوسه ماهی درحال برنامه ریزی برای ازادسازی شهرملیحه(درنزدیکی زینبیه)بودیم.بازپس گیری این شهر برایمان اهمییت زیادی داشت.زیرا ازاینجا به راحتی حرم راهدف خمپاره قرارمیدادند.شب23ام رمضان المبارک حاج صادق اهنگران درمقرفاطمیون مداحی میکرد.همه درحال مناجات بودند.چند ساعت بعد همه ی رزمندگان را از زیر قران رد کردم .حسی اغشته به ترس و شوق داشتم.ترس از درست انجام نشدن عملیات با هوای گرم و روزه وشوق به وصال وشهادت…ساعت 10صبح معاون فرمانده فاتح(شهیدرضابخشی)امد به اتاقم گفت: ابوحسین نمیخوای خط بری…بالبخندگفتم باعده ای از نیروها راه میافتم.در راه به باغ زیتون رسیدیم ماشین بین کوهی ازخاک گیر کرد باخیال اینکه درچه بدشانسی ای گیر افتادیم بقیه راه رو پیاده رفتیم.تقریبا چندمتری دورشده بودیم که یک خمپاره وسط ماشین خورد.تازه فهمیدم که این اتفاق عین خوش شانسی بود ? …خودمونوبه خط رسوندیم.گرمی هوا یک طرف وتشنگی ازطرف دیگه بهمون فشار میاورداما ازحضرت رقیه و بی بی زینب کبری خجالت میکشیدیم بگیم تشنه ایم.این عملیات یکی از سختترین عملیات ها دراوایل ظهور داعش بود.که فریاد میزند:ای رافضی ها زینبیه رو باخاک یکسان میکنیم.نزدیک ظهربودو داعش در 500متری ما…هرچه داشتند را به سویمان روانه میکردند ازخمپاره گرفته تا تیر و…
صدای اذان امد.همینکه اذان تمام شدشروع کردندبه لعن امام علی ع امامان معصوم ع این برایمان غیرقابل تحمل بود.زیر اتش بار داعش نمازمان را خواندیم همچوارباب درکربلا.
داعش شدت حمله را بیش ازپیش کرد.میخواستندمانع نمازمان شوند.درخاکریز بودم که یک جوان رزمنده16یا17ساله به سمتم امدوگفت:حـــــــاج اقا یه خواهش دارم من تاحالا نمـــــــــاز نخوندم اصلا هم بلد نیستم نمـــــــــــازبخونم.من بلند میخونم هرجایی رواشتباه خوندم بهم بگین.کلافه گفتم:وسط این اتیش بارون چه جوری نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز یادت بدم.چراقبل عملیات نیومدی پیشم…الان نمیشه.گفت:مگه شما روحانیا نمیگین که امام حـــــســــــــین ع حتی روزعاشوراهم نمازشون رو خوندن. باحرفش یکه خوردم.توفکر رفتم اگه یادش ندم اون دنیا چه جوابی دارم بدم… گفتم:باشه یادت میدم…چه نمـــــــــــــــــــــــــــــــاز عاشقانه ای رازیر اتش کفارخواندچهره اش نورانی شده بود.
درگیری شدت گرفته بود.این پسربعدازنمازش دیگر ان شخص قبلی نبود.سربند”یـــــــــــــــازهـــــــــــــــــــرا” رابست.قامت راست کرد و به رگبارشان بست.روکردبه من وگفت:حــــــــــاج آقـــــــــابیاجاهامونوعوض کنیم. باخودم گفتم حتماچون تک تیرندازه ازاینجا دید بهتری داره.قبول کردموجابه جاشدیم.خشاب اول رو خالی کرد.خشاب دوم روگذاشت.هنوزچندتیری نزده بود که تیری به قصدپیشانی اش روان شد.محل سجدگاهش راهدف گرفته بود.بی رمق وبی جان رویش رابه طرفی گرداندکه کسی انجانبودوگفت:الســـــلام علـــــــیـــــکــــــــــــــــــ یااباعبدلله الحســـــــــــــــین.به رفتارش خیره شده بودم مطمئن بودم ارباب برای بردن سرباز خواهرش امده…
نمیدانستم که انتخاب شده است.انتخاب شده بود که اولین و آخرین نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــازعمرش راهم خواند…
نمازش کلیدپروازش شد…
ادامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دارد…
پ.ن:سلام عزیزان این داستان روخودشخص حاضردرعملیات برام تعریف کردن ومنم با بازنویسی که انجام دادم این جا قرار دادم تا شما عزیزان همه بخونیدو این شهیدان غریب روبشناسید. روایت شهادت دوشهید بزرگوارازلشکر فاطمیون هس. راویت شهید بعدی از زبان راوی رو درپست های بعدی قرار میدهم. ?
آخرین نظرات