آخرین دانه تسبیحش را با ذکر سُبْحَانَاَللّٰهْ انداخت تسبیح را روی سجادهےسفیدرنگش گذاشت.نگاهش افتاد به صحیفه سجادیه کوچک قهوهاےرنگش لبخندی زد انگار بےآن کارش کاملنمےشد،با خودش عہد کرده بودکہتمامشرابخواند نقش و نگارهاے زیباےاطرافاینکتاب خودنمایےمےکرد. بِسْمِاَللّٰهْ مےگوید… و صفحهےعلامتزدهاشراباز مےکند.فراز به فراز همراه معنابا دقتوتاملمیخواند… ★تازمانےکہ چشمشبہهدایت گشودهشود و کنار رود ابرهاے کورےازبرابر چشمانشو ستمهایش را برخود شمارد و بیندیشد در موردمخالفتهایش از پروردگارش و ببیند گناهان کبیرهاش را وسرپیچیهاےعظیم خودرا…. اشک از گونہاش سر میخورد سد چشمانش لبریز شده فقط به این فرازخیره شده، غرقافکارش مےشود این افکار او را با آن روزهاے تیره مےکشاند… همانهایے ڪہ مایہ شرمسارے اش بود ،همان هایے که پر از غفݪت بود ،پر از دوری خداوند،و نزدیکی شیطان همانهایے کہ پر از گناه بود روزهایے کہ میتوانست بهترین روزهاے نوجوانےاش باشد،همراه با یاد خدا، اما هر روز را به شیطان سلام مےکرد… به خاطر کارهایش از بندگان خدا بیشتر از خدا مےترسید فارغ از اینکه خداهر روز برایش پیغام مےفرستاد هر روز پیغام هایے که بےجواب ماند از طرف او… آنقدر در سن کم غرق گناه هاے کوچڪ و بزرگ بود که حقش بود خدا رهایش ڪند… امارهایشنڪرد… آنقدر پیغام فرستاد تا او جواب داد بعد از جوابش آنقدر در نیمہ هاے راه کار را رها کرد و به گناه بازگشت ڪہلایق رهاشدن بود لایق بودنِ مصداقِ اَلْضَالِّیٖنْ…. اماخدایش رهایش نکرد، دستش را گرفت، او را از این مرداب بیرون کشید، هدایتش کرد… غمگین، دل شکسته ،شرمگین از خدا… از °امام زمان عج°… از…. آمدبہدرگاه حضرت عشق… وقت زانوزدن، گریستن، وقت التماساستبهدرگاه کسی که همیشہ درمقابلشگناه کردواز او شرمگیننشد… ★با دلےامیدوار و شرمسار به سویت روی آورد و با اعتماد بہ تو بہ سمت تو برگردد… ★در برابرت بہزاری بایستد و از روی فروتنےچشم به زمین بدوزد و در برابر عزتت با خوارے سربہ زیر افکند و با تو فاش کند رازے که تو بهتر از آن آگاهے و با خضوع بشمارد گناهانش را یڪ به یڪ با تو ڪہ دقیقا آنهارا مےدانے… خدایا منم همانے ڪہ نجاتش دادےبه سویت آمدم خستہ، پشیمان ،ناراحت و نگران، دستم را بگیر مهربانم خودت فرموده اے: اُدْعُونِے اَسْتَجِبْ لَڪُمْ… درقرآنتگفتهاے ڪہ مےپذیرے توبہ بندگانت را… وَتُحِبُّ اَلتَوَّابِینْ… ★الهی رحم کن به تنهایےام در برابر قدرتت و تپیدن دلم از ترس ات… فَقَداَقَامَتْنِے یَارَبِّ ذُنُوبِےمَقَامَ الخِزْےِ بِفَنائِڪـــ… اِقْبَلْ تَوبَتِے… ★مرا چون ناامیدان از رحمتت برنگردان… به خود می آید گونه هایشخیس ،چشمانش پر از اشڪ و دستهایش لرزان است. یاد آن روزها برایش پر از اشک و آه است، پر از درد….چند سال میگذرد از آن روزها، روزهایی ڪہ تداعے کننده آن تلخےهاست. روزهایی که درسعبرت اند… سجادهاشراجمع میکند در مقابل آینہ مےایستد به خودش نگاه میکندبہ این همہ تغییر…خدا را برای این نعمت شکرمیکندنعمت ترک گناه ،نعمت لیاقت این ترڪ از خدایی که هرگز از او پشیمان نشدوبعد از هر بار شکستن عهد با او،اورا به سمت خودش دعوت ڪرد… چہ ڪسےجز تو با بندهاش چنین است…
اَنٺَڪَہْفِے….
رَبَّنَااِهْدِنَاصِرَاطَاَلمُسْتَقِیم…
پ.ن:لحظہاےدرنگ درصحیفہاے لبریزاز نور،معنویت وعشق،صحیفہ سجادیہ
قرارعاشقے،بہوقتعاشقے…
دعای۳۱،صحیفه سجادیه
آخرین نظرات